تا نگه کردم به چشمانت نمیدانم چه شد
تا که دیدم روی خندانت نمیدانم چه شد
عشق بود آیا جنون هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل تو نمیدانم چه شد
تا که افتادم به عشقت مبتلا اما دیگر رشته صبرم گسسته
تا که خوردم تیر مژگانت نمیدانم چه شد
تا که چشمانت مرا دید و دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به عشقت نمیدانم چه شد
گم شدم چون قایقی کهنه میان موجها
در شب دیدن چشمانت نمیدانم چه شد
:: برچسبها:
شعر,
|